هابرماس و بازسازی ماتریالیسم تاریخی
هدف اصلی هابرماس از بازسازی ماتریالیسم تاریخی نشان دادن این نکته است که سنت های فرهنگی و تحولات نهادی دارای منطق تکاملی خاص خودشان هستند که صرفاً برخاسته از زیربنای اقتصادی نیست.
در حالی که مارکس پیشرفت و تکامل را نتیجه افزایش کمی در نیروهای تولید و جهش های کیفی در روابط تولید می دانست، به نظر هابرماس تکامل و پیشرفت در حوزه کنش های ارتباطی نیز واقع می شود.
یکی از ابعاد مهم کوشش هابرماس در بازسازی ماتریالیسم تاریخی، نقد مقوله کار اجتماعی به عنوان عامل تعیین کننده کل امور انسانی است.
به همین دلیل، وی تاکید بسیاری بر مطالعات انسان شناسانه درباره روند گذر از شبه انسان به انسان هوشمند می گذارد.
وی از این گونه مطالعات نتیجه گیری می کند که کار اجتماعی در واقع مبیّن ویژگی اصلی ممیّز میان پستانداران اولیه و شبه انسان است.
اما، پیدایش روابط خانوادگی یعنی ساخت های حاوی هنجارهای اجتماعی بین الاذهانی، نشانگر گذر به انسان هوشمند است.
به نظر هابرماس، بازتولید زندگی انسانی با نوع خاصی از کنش و واکنش آغاز می شود که دارای مجموعه ای از هنجارهایی است که پیشاپیش متضمن زبان هستند.
به هر حال، برقراری نقش های اجتماعی مبتنی بر شناسایی بین الاذهانی مشروعیت این نقش هاست.
انسان ها قطع نظر از ظرافت شخصیتی خود، انتظارات هنجاری پیدا می کنند.
اینجاست که ما شاهد پیدایش «توسل به اخلاقیات به عنوان انگیزه های عمل» هستیم.
همین ویژگی، انسان را از دنیای شخصیت انفرادی و روزمدارانه پستانداران درجه اول خارج می کند و به درون جهان کنش ها و واکنش های اجتماعی تشکیل شده از نمادها و سمبل ها رهنمون می گردد.
منشأ انسان برای هابرماس از این رو بسیار مهم است که نشان می دهد که پیشرفت و تکامل انسان را می توان نه بر حسب کار، بلکه بر حسب کنش ارتباطی تبیین کرد.
پیشنهاد هابرماس این است که باید ماتریالیسم تاریخی را معطوف به فراگرد پیشرفت اخلاقیات یا هنجارهای اجتماعی بدانیم، نه به فراگرد پیشرفت ابزاری.
پرسشی که بی درنگ پیش می آید این است که الگوهایی را که چنین پیشرفتی را به روشنی توصیف می کنند، در کجا بیاییم؟
هابرماس معتقد است که برای این پرسش، پاسخی در حوزه روانشناسی رشد یافته است.
وی با تکیه بر آثار ژان پیاژه، لارنس کولبرگ و دیگران نظری انعطاف پذیر و در عین حال ترقی گرایانه از تاریخ انسان عرضه می کند که معادل و موازی رشد فردی است.
براساس طرح او، کودک از طریق مراحل گوناگونی رشد می کند:
الف) مرحله همزیستی
ب) مرحله خودمرکزی یا خودمحوری
پ) مرحله جامعه محوری و عین گرایی
ت) مرحله عموم گرایی
در طی فراگرد این رشد و تکامل انسان مرحله ای که در آن خط و مرز مشخصی برای ذهنیت وجود ندارد، به مرحله ای می رسد که در آن «خود» می تواند درباره خودش و درباره ساخت های هنجاری تامل و خوداندیشی کند.
به نظر هابرماس میان رشد و تکامل نفس و تکامل جهان بینی ها همانندی هایی وجود دارد.
وی بر آن است که جهان بینی ها را می توان از باب تمثیل به عنوان فراگرد تکامل از نمایش های اسطوره ای به اشکال عمومی مراوده و تعامل (مثلاً در سنت یهودی – مسیحی) و سرانجام به نگرش خوداندیشانه که شاخص جهان نو است، توصیف کرد.
توالی جهان بینی ها تنها یک جلوه از تکامل ارتباطی است.
هابرماس هم چنین بر مبنای تحلیل کنش های کلامی، فراگرد تکامل و توسعه هویت های فردی را از جوامع عصر نوسنگی تا جامعه آرمانی و ایده آلی که در آن هر فرد شهروند جهان به شمار می آید، ترسیم می کند.
الگوی تکاملی مشابهی را می توان برای حوزه های حقوقی و اخلاقی که بیشتر مورد پژوهش قرار گرفته اند، در نظر گرفت.
هابرماس استدلال می کند که این سه نوع فراگرد پیشرفت تاریخی – یعنی در حوزه جهان بینی ها، هویت فردی و جلوه های حقوقی – اخلاقی، – مبتنی بر «ساختارهای بین الاذهانی هستند که به موجب زبان استقرار یافته اند».
نظریه کنش ارتباطی که این گونه ساخت ها را توضیح می دهد، باید به عنوان مکمل نظریه کنش عقلانی معطوف به هدف تلقی شود که ماتریالیسم تاریخی بر پایه آن استوار بوده است.
منبع: هولاب، رابرت (1375)، یورگن هابرماس؛ نقد در حوزه عمومی، مجادلات فلسفی هابرماس با پوپری ها، گادامر، لومان، لیوتار، دریدا و دیگران، ترجمه دکتر حسین بشیریه، تهران، نشر نی، ص 148-140.