زیبایی شناسی در روشنگری
زیبایی شناسی فلسفی نظام مند مدرن نه تنها اولین بار در متن روشنگری ظهور می کند، بلکه در همان عصر هم به طرز چشمگیری به بار می نشیند.
همان طور که ارنست کاسیرر می گوید:
قرن هجدهم خود را نه تنها «قرن فلسفه» می داند، بلکه «عصر نقد» نیز می شمرد و منظور از نقد هم اساساً (گرچه نه صرفاً) نقد هنری و ادبی است.
زیبایی شناسی فلسفی به دلیل پیوندهای قوی اش با گرایش های این عصر، در این دوره شکوفا می شود.
الکساندر باومگارتن، فیلسوف آلمانی مکتب کریستیان ولف، زیبایی شناسی نظام مند را در این دوره – تا حدی با نامگذاری آن – پایه ریزی می کند.
واژه زیبایی شناسی (Aesthetics) از کلمه ای یونانی به معنای «حس» مشتق شده است، چرا که از نظر علمی که امر زیبا را مطالعه می کند، علم امور محسوس یا علم شناخت حسی است.
روشنگری به طور کلی ارزش حواس را نه فقط در شناخت بلکه در کل زندگی بشر دوباره کشف می کند و بنابراین، با توجه به پیوند نزدیک میان زیبایی و قوه حس بشر، روشنگری طبیعتاً علاقه خاصی به زیبایی شناسی دارد.
همچنین، روشنگری شامل بازیابی و تایید کلی ارزش لذت در زندگی انسان در مخالفت با ریاضت مسیحی گذشته است؛ و این بازیابی و تایید به شکوفایی هنرها، نقد هنرها و نظریه پردازی فلسفی در باب زیبایی کمک می کند و خود نیز از یاری این شکوفایی برخوردار می شود.
روشنگری همچنین با اشتیاق به استقبال بازیابی و آشکارسازی نظم عقلانی در طبیعت می رود که آشکارترین صورتش در بالندگی علم جدید تجلی می یابد.
به نظر بسیاری از نظریه پردازان دوره روشنگری، قوه ذوق، یعنی قوه ای که با آن زیبایی را تشخیص می دهیم، بخشی از این نظم را بر ما آشکار می سازد: نوعی هماهنگی خاص، اَشکالی از وحدت در دل کثرت.
بنابراین، در پدیده لذت زیبایی شناسانه، قوه حس بشر نظم عقلانی را بر ما هویدا می سازد و به این ترتیب دو اشتیاق روشنگری را به هم می پیوندد.
منبع: بریستو، ویلیام (1393)، روشنگری، ترجمه مرتضی عابدینی فرد، تهران: انتشارات ققنوس، ص 85-83.