رابطه قدرت با جامعه شناسی؛ چرا جامعه شناسی تبدیل به «شغل» نشده است؟
شغل یعنی تامین کردن چیزی که لازم داریم
شغل یعنی فراهم آوردن آنچه می خواهیم
شغل یعنی ساختن و به وجود آوردن آنچه زندگی کم دارد
و با این حساب؛
«شغل» پُل میان ایده و زندگی است.
«شغل» پُل میان فکر و عمل است.
«شغل» پُل میان خواسته و اجابت است.
و به این ترتیب؛
قابل استفاده بودن یعنی تبدیل به «شغل» شدن
فایده و منفعت داشتن یعنی تبدیل به «شغل» شدن
توانمندی و تخصص یعنی تبدیل به «شغل» شدن
و نتیجه؛ «شغل» اساس و بنیان «کاربردی شدن» علم است و از طریق «شغل» به استفاده در جامعه می آید.
پس، در جواب این سوال که؛ علم چگونه به جامعه خدمت می کند؟ باید گفت:وقتی تبدیل به «شغل» شده باشد. چون از طریق «شغل» است که دانش نظری را در برطرف کردن نیازی، ساختن تکنولوژی، از بین بردن دردی، افزایش سرمایه ای و غیره به انجام می رساند.
حالا می رسیم به این سوال که؛ چرا جامعه شناسی تبدیل به «شغل» نشده است؟
در هیچ صنعتی (پوشاک، اسباب بازی …)، در هیچ نیازی (خانه سازی، شهرسازی …)، در هیچ تکنولوژی (درمانی، آموزشی …) و غیره دیده نمی شود!
در هیچ کجای زندگی؛ عبادت و پرسش، قومیت و ملیت، خانواده و خویشاوندی، سرگرمی و تفریحات، کار و مشاغل سازمانی، بازار و خرید، حکمرانی و رهبری، هنر و غیره، نیست و پیدایش نمی کنیم!
در هیچ گسست و پیوستگی؛ شهر – روستا، بالا شهری – پایین شهری، باسواد – بی سواد، نخبه – توده، متخصص – عامی، جوانان – زنان، فرادستان – فرودستان، ثروتمندان – فقرا و غیره، می گردیم و نیست!
چرا؟ چرا؟
این در حالی است که انبوه ای از تحقیقات پیرامون تک تک موضوعات گفته شده وجود دارد و در حوزه های مختلف جامعه شناسی (خانواده، دین …) کندوکاش و مطالعه شده است.
این در حالی است که انباشت قابل توجهی از نظریات و دیدگاه ها حول تک تک آنچه گفته شد، در مکاتب مختلف جامعه شناسی (پوزیتیویسم، کارکردگرایی …) تیزبینانه و دقیق بیان شده است.
این در حالی است که تلنباری از کارهای میدانی و پایان نامه ها، رساله ها و کتاب ها درباره تک تک آنچه گفتیم، در رشته های گوناگون جامعه شناسی (پژوهشگری، ارتباطات …) انجام شده و می شود.
چه بر سر جامعه شناسی آمده است؟ که از کاربردی شدن و تبدیل به «شغل بودن» وامانده است؟ دلایل گوناگونی وجود دارد که در اینجا، به یک عامل از زوایای گوناگون اشاره داریم:
1- قدرت:
هر کتاب و مقاله ای را که در جامعه شناسی ورق بزنید، محال است ردپایی از «نقش» قدرت در شکل دهی به ابعاد زندگی جمعی نبینید و نخوانید. از جامعه شناسان کلاسیک چون اسپنسر تا پُست مدرن مانند فوکو.
هر بحث و جدالی را در جامعه شناسی مطالعه کنید، محال است انگشت اتهام به سوی «قدرت» نشانه نرفته باشد که در اشکال گوناگون رُخ می نماید. از مارکس بگیرید تا والراشتاین
هر نقد و انتقاد، کمبود و ضعف در جامعه شناسی یک سرش به «قدرت» می رسد که جامعه شناسان برملا کرده اند از آلتوسر و لوکاچ تا امروز لیوتار و بودریار
هر آسیب، هر رنج و هر تلخی که جامعه شناسی به آن پرداخته است به افشاگری لایه ای از «قدرت» انجامیده است. از پدرسالاری مورد بحث فمنیسیت ها بگیرید تا سلطه فرهنگی فردریک جیمسون.
هر جزئی از زندگی جمعی در جامعه شناسی چون ایدئولوژی، سرمایه، خانواده، تولید و غیره بخشی از برنامه و طرح «قدرت» را به میان می آورد و تشریح کرده است.
حال، شما بگویید:
این علم که هیچ جایی برای آشتی با «قدرت» نگذاشته است!
این علم که هیچ جایی برای ندیدن «قدرت» ندارد!
این علم که هیچ مرز، خط و خطوطی در قبال «قدرت» قائل نیست!
آیا «قدرت» اجازه می دهد به میدان زندگی آید؟
طرح و برنامه بدهد
راه نشان دهد
نیاز را پاسخ باشد
دردی را علاج سازد و غیره.
جواب پیداست! «قدرت» نمی گذارد و نمی خواهد؛ برای همین جامعه شناس از دانشگاه شروع می کند و با دانشگاه تمام می کند (نگاه کنید به زندگی جامعه شناسان).
جواب پیداست! «قدرت» نمی گذارد و نمی خواهد؛ برای همین جامعه شناس از روزنامه و نشریه شروع می کند و به روزنامه و نشریه پایان می دهد (نگاه کنید به فعالیت جامعه شناسان در موسسات خبری و غیره).
2- قدرت:
قدرت در سیاست نوع شناخته شده و آشکار آن است. حکمرانی، فرمانبری، وفاداری، پای بندی، قانون مداری، تبعیت و غیره ازجمله ملزومات «قدرت» و حکومت داری است.
کشورداری در هر شکل و سیاق به مردمانی مطیع و سربراه احتیاج دارد که نه تنها فرامین را یک به یک به انجام برسانند که در مقابل نیروهای معاند و دشمن نیز جان بر کف به مبارزه بیایند.
چنین نیروهای آماده و جان بر کف را چه حکومتی حاضر است با جامعه شناسان که چند و چون می کنند! و استدلال و ادله می خواهند! در یک ترازو بگذارد؟
چه حکومتی حاضر است پرسشگری را جایگزین فرمانبری کند؟
چه حکومتی حاضر است مسئولیت شناسی را جایگزین تبعیت کند؟
چه حکومتی حاضر است کنشگری را جایگزین حرف شنوی کند؟
جواب پیداست! قدرت نمی خواهد؛ و برای همین آنچه جامعه شناسان می دانند فقط بین دانش آموختگان این رشته دست به دست می شود.
جواب پیداست! قدرت نمی خواهد؛ و برای همین آنچه جامعه شناسان می دانند فقط در روزنامه ها و نشریات چون نق و غُری منتشر می شود.
از مردم هم که بپرسید حتماً خواهید شنید که جامعه شناسان کسانی هستند که دایم در حال غُر زدن و نق زدن هستند! نقش حاشیه ای که «قدرت» برای جامعه شناسان ساخته و رواج داده است.
3- قدرت:
می دانیم که وقتی شیوه های معمول برای سازگاری و فرمانبری جواب نداد، ابزارهای زور و اجبار، ترس و تهدید ازجمله وسایل کارآمد هستند که هر یاغی و سرکشی را به جای خود بنشانند.
می دانیم که وقتی روال عادی شهروندسازی موثر نیفتد، زندان و اخراج، توبیخ و جریمه ازجمله روش های کارآمد برای وادار کردن شهروندان به پذیرش و قبول حکمرانی «قدرت» است.
جامعه شناسان نیز از این معرکه نه تنها جدا نیستند که در صف اول اتهام و تهدید قرار دارند. ازاینرو، شجاعت، دلیری، جسارت زیادی می طلبد که زندگی عادی را به آتش کشید و با «قدرت» به جدال برخاست، آنچه نه تنها جامعه شناسان که بیشتر مردم از آن پرهیز دارند.
شیوه های تربیتی مبتنی بر حرف شنویی و سازگاری از یک طرف، و ترس ها و تهدیدات تا رسیدن به مرگ از طرف دیگر، باعث می شود که شجاعت رنگ ببازد و زندگی در حاشیه امن برگزیده شود.
جامعه شناسان می دانند «قدرت» چه می کند؟ ولی درافتادن با آن کار هر کسی نیست! برای همین آرام و آهسته به کلاس درس می روند و می آیند!
4- قدرت:
جامعه شناسان به محافظه کار لقب دارند، به خصوص جامعه شناسان کلاسیک؟ چرا؟ بخشی از آن برمی گردد به «واقع بینی» که عقل سلیم حکم می کند، وقتی واقعیت «جبر – فشار – سرکوب – ارعاب – خفقان» است، باید پذیرفت و زندگی را در سایه ادامه داد.
بخش دیگر برمی گردد به این که جامعه شناسان نیز مانند سایر مردم دوست دارند دستی در «قدرت» داشته باشند و منافعی را به دست آورند و ازاینرو، به صف ثناگویان و خادمان «قدرت» در می آیند.
جامعه شناس که می داند همکاری و مشارکت چگونه ایجاد می شود؟ وجدان جمعی چگونه موانع را از سر راه برمی دارد؟ چطور افکار عمومی جهت سازی می شود؟ و غیره، چه ابزار خوب و کارآمدی است اگر به خدمت «قدرت» تن دهد، آنچه در دوران هیتلر شاهد همکاری تعدادی از جامعه شناسان چون رابرت میشلز و هانس فرییر بودیم.
5- قدرت:
از سیاست و حکومت که فاصله بگیریم، قدرت در ابعاد دیگر زندگی چون بازار، سازمان های اداری، نظام اعتقادی و غیره نیز حضور دارد و شبکه های ارتباطی خود را به منظور کنترل و نظارت در اختیار دارد.
قدرت در هر حوزه که وارد شود، میدان داری می کند و آنچه را می پسندد و می خواهد، به دست می آورد. طبیعی است این امر در سیاست که با قدرت نظامی عجین است، آشکارتر و در حوزه های اقتصادی و غیره نامحسوس تر می باشد. اما، در ماهیت «قدرت» که تاختن و تسلیم خواهی است، تفاوتی نمی کند.
ازاینرو، جامعه شناسان که برملاکنندگان «قدرت» و نافرمان در قبال «قدرت» هستند در حوزه های دیگر زندگی جمعی نیز با استقبال روبرو نمی شوند.
مالکان سرمایه، رهبران اعتقادی، هنرمندان و غیره هر یک از به نمایش گذاشتن «قدرت» خویش خرسند و منتفع هستند و اجازه نمی دهند که قدرتشان خللی بردارد. برای همین، جامعه شناسان در بطن زندگی جمعی نیز جایی ندارند و باید در «قفس» یعنی «دانشگاه» بمانند و همچون پرندگان در قفس، گاهی آوازی سر می دهند! که چون از روی اسارات است، باری را به مقصد نمی رساند.
کلام پایانی:
یکی از اشتباهات رایج آن است که وقتی علت در پیدایی معلولی تشریح می شود، جوانب دیگر قضیه دیده نمی شود و همه چی در همان علت تمام می شود.
نمی خواهیم اینجا مرتکب این اشتباه شویم و بگوییم که؛ چون «قدرت» تاب و تحمل جامعه شناسی را ندارد، جامعه شناسی تبدیل به «شغل» نشد و با این علت، موضوع را خاتمه دهیم.
بله؛ درست است!
یکی از دلایل اساسی که جامعه شناسی چون روانشناسی به زندگی مردم وارد نشده است، همین است که «قدرت» جامعه شناسی را برنمی تابد. روانشناسی مردم را به عمق وجود خویش می برد و به «قدرت» و آنچه «قدرت» بر سر مردم می آورد، کاری ندارد.
اما، جامعه شناسی چه خُرد و کلان با «قدرت» دست و پنجه نرم می کند و آنچه را آشکار (نظامی گری …) و پنهان (قانون مداری …)، در اشکال گوناگون (سیاسی، علمی …) بر سر مردم می آید، نشان می دهد.
برای همین، «قدرت» جامعه شناسی را به بازی نمی گیرد، برخلاف روانشناسی!
برای همین، «قدرت» جامعه شناسی را در میدان زندگی نمی آورد، برخلاف روانشناسی!
برای همین، «قدرت» جامعه شناسی را به مردم و برای مردم نمی خواهد، برخلاف روانشناسی!
ولی، ولی؛
این نباید باعث شود که ضعف و کوتاهی که در جامعه شناسی و جامعه شناس برای ساختن «شغل» وجود دارد، نادیده گرفته شود.
این نباید باعث شود که کلان نگری و کل گویی که در جامعه شناسی و از سوی جامعه شناس مانع ساختن «شغل» شده است، فراموش شود.
این نباید باعث شود که تاکید صرف بر گفتمان علمی و چشم اندازهای نظری در جامعه شناسی توسط جامعه شناس که سد بزرگی در ساختن «شغل» است، توجه نکنیم.
این نباید باعث شود که غفلت جامعه شناس از ورود به بازار کار و استفاده از آموزه های جامعه شناسی در کار که محدودیت بزرگی در ساختن «شغل» است، گفته نشود.
این نباید باعث شود که رضایت به تحقیق و پژوهش و خشنود به انجام آنها که باور اشتباه نابخشودنی در ساختن «شغل» است، آشکار نگردد.